بسم الله الرحمن الرحیم
در شب حمله حماسی و سرنوشتساز آزادسازی سوسنگرد، که شب تاسوعا نیز بود، شور و هیجان کربلا و عاشورای حسینی دکترچمران را به وجد آورده بود و در عالمی دیگر سیر میکرد، با آنکه پای بر زمین داست ولی نگاهش به آسمان بود و با خدای خود و با سروز شهیدان امامحسین(ع) راز و نیازها داشت.
در نیمههای شب از سنگرهای رزمندگان ستاد جنگهای نامنظم در جنوب جاده سوسنگرد در منطقه طراح (روستایی در جنوب کوت سیدنعیم) بازدید مینمود و درآن حال و هوا این نیایش را بدست خویش نگاشته است و آرزویی را با حسین سرور شهیدان مطرح میسازد، که سکوت و تبسّم زیبای او در لحظات شهادت برآورده شدن این آرزو را متصّور مینماید.
گرچه تصور میشود که همه این ماجرا مربوط به خود اوست و زمزمه سوزناک هم آرزویی درونی او و راز و نیاز دائمی او در سرزمین خوزستان یود و بنابر عادت دیرین خود از سر خضوع آرزوها و نوشته های خود را بنام دیگران مینوشت.
....................................................................................
ای خدای بزرگ! دست از جهان شسته ام، و برای ملاقات تو به کربلای خوزستان آمده ام. از تو میخواهم که مرا با اصحاب حسین محشور کنی، آرزو دارم که بر خاک داغ خوزستان در خون خود بغلطم، و به یاد عاشورای حسین(ع) خود را در قدم مقدسش بیافکنم، و این عقده هزارو چهارصد ساله را که بر دلم فشار میآورد و همیشه با تو میگویم: «یالَیْتَنیکُنْتُ مَعَکْ» را برآورده کنم.
این زمزمه سوزناکی بود که در دل شب، از سینه سوزانی اوج میگرفت و من در کنار سنگرش میشنیدم و آنچنان به زمین میخکوب شده بودم که نمیتوانستم حرکت کنم، اشک از چشمانم فرو میریخت و من هم در عاشورای حسینی فرو رفته بودم و احساس میکردم که به خدا نزدیک شدهام و در ملکوت اعلی پرواز میکنم.
ای حسین! ای سرورم، من هم آمده ام تا در رکابت علیه کفر، ظلم و جهل بجنگم، با همه وجود آمده ام، تاسوعاست، گروهی بزرگ از یزیدیان با تانکها، توپها، زره پوش ها، ماشینهای زیاد و سربازان فراوان درحرکتند. حق باباطل روبرو شده است. دشمن سیل آسا پیش میآید، و من میخواهم مثل یکی از اصحاب تو در کربلا بجنگم.
ای حسین! در کربلا، تو یکایک شهدا را در آغوش میکشیدی، میبوسیدی، وداع میکردی، آیا ممکن است، هنگامی که من نیز به خاک و خون خود میغلطم، تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری و عطش عشق مرا به تو و به خدای تو سیراب کنی؟
من از این دنیای دون میگریزم، از اختلافات، از تظاهرات، از خودنمایی ها، غرورها، خودخواهی ها، سفسطه ها، مغلطه ها، دروغ ها و تهمت ها، خسته شده ام، احساس میکنم که این جهان جای من نیست آنچه دیگران را خوشحال میکند مرا سودی نمیرساند.
شهید مصطفی چمران